گروههای آموزشی متوسطه نظری ومهارتی

گروههای آموزشی متوسطه نظری ومهارتی

این وبلاگ به معرفی فعالیت ها واخبار گروههای آموزشی متوسطه نظری (راهنمایی ومتوسطه) و مهارتی (مراکزفنی ) می پردازد.
گروههای آموزشی متوسطه نظری ومهارتی

گروههای آموزشی متوسطه نظری ومهارتی

این وبلاگ به معرفی فعالیت ها واخبار گروههای آموزشی متوسطه نظری (راهنمایی ومتوسطه) و مهارتی (مراکزفنی ) می پردازد.

فرهنگستان زبان وادبیات فارسی ولغات جدید

فرهنگستان زبان و ادب فارسی 21 واژه فارسی را برای معادل غیرفارسی آنها که به طور متداول استفاده می‌شود، تصویب کرد که استفاده از آنها با امضای رئیس‌جمهوری لازم‌الاجرا است.

علی مهرامی کارشناس گروه واژه‌گزینی فرهنگستان زبان و ادب فارسی در گفت‌وگویی با خبرنگار مهر درباره واژه‌هایی که به تازگی در فرهنگستان به تصویب رسیده‌است اینگونه گفت: در جدیدترین مصوبات گروه واژه‌گزینی فرهنگستان زبان برای تعدادی واژه غیرفارسی جایگزین فارسی تعیین و تصویب شده است که با توجه به اینکه این مصوبات به امضای رئیس‌جمهور می‌رسد لذا لازم‌الاجرا است.

وی ادامه داد: آب درمانی به جای «هیدروتراپی»، بازگشت (ظهور مجدد علائم بیماری) به جای «ریلاپس»، حمام آفتاب به جای «سولاریوم»، سراچه به جای «سوئیت»، سه‌گانه به جای «تریلوژی»، کفی به جای «تریلر»، مزرعه‌سرا به جای «فارم هاوس»، نابهنجار به جای واژه «آنرمال» تعدادی از واژه‌های مصوب است.

این کارشناس زبان و ادب پارسی درباره دیگر واژه‌هایی که به تازگی به تصویب رسیده اینگونه توضیح داد: نظام شایسته‌گرا به جای «مریت سیستم»، شایسته‌سالاری به جای «مریتوکراسی»، ورزمان به جای «ماساژ»، اژدر(نوعی سلاح انفجاری) به جای «تورپیدو»، افسردگی به جای «دپرشن» و افسرده به جای واژه «دپرس» از سوی فرهنگستان زبان و ادب فارسی به تصویب رسیده است.

مهرامی اضافه کرد: همچنین چندین واژه دیگر نیز به تصویب رسیده که شامل افشانک به جای «نازل nozzle»، بیش‌فعال به جای «هایپر اکتیو»، تنش به جای «تنشن tension»، عوام‌گرایی به جای «پوپولیسم»، عوام‌گرا به جای «پوپولیست»، مردم‌سالاری به جای «دموکراسی» و رتبه بندی به جای «رنکینگ» دیگر واژه‌های مصوب است.


فهرست تعدادی از معربات از فارسی

زبانشناسان واژگان زیادی را در زبان عربی معرب شده از فارسی می‌دانندالبته بعضی کلمات در خود فارسی در دوره تسلط زبان عربی درست شده‌اند: خنجر تغییر یافته خنگر(خونگر) است. سکه تغییر یافته؛ چکه-چک (صکه صکوک) است و اینگونه کلمات ابتدا در فارسی ظاهر شده‌اند و بعدها در عربی پس می‌توان آنها را معرب دانست. معربات از فارسی در عربی فراوان است و در این زمینه کتابهایی نوشته شده‌است علامه محمد بن تاویت در کتاب المعربات عن الفارسیة تعدادی از معربات از واژگان فارسی را بر اساس کتابهای متقدمین ارایه نموده‌است :

  1. برقع= پرده.
  2. تاریخ از تاریک.در زبان عربی واژه تاریخ سابقه قدیمی ندارد زبانشناسان عرب آن را معرب شده می دانند اما در اینکه از چه واژه ای معرب شده اختلاف دارند.بعضی گفته انمد از ماه رخ گرفته شده و از آن مورخ و تاریخ را برگرفته‌اند [۲۳]،[۲۴] و [۲۵].اما نظر غالب زبانشناسان معاصر این است که «مورَخ» اسم مفعول و مورخ با کسر "ر" اسم فاعل از تاریخ است و خود تاریخ را عربی شده"تاریک" است. زیرا سخن از گذشته‌ها در تاریکی و ابهام قرار دارد. در مجله "الدراساتُ الأدبیّة » بهار و تابستان ۱۳۴۳.نویسنده دیدگاههای مختلف را در مورد واژه تاریخ بررسی کرده و نتیج گیری نموده که معرب شده از تاریک درست تر است.

[۲۶]

  1. خندق از کندک [۱۸]

باز به معنی عقاب(فالکون)خنجر(خنگر)خونگر. (المعربات عن الفارسیةللأستاذمحمدبن تاویت)

  1. الأسوار، معرب سوار،
  2. الأسرب، معرب سرب،
  3. الاشوب -[۲۷]
  4. الأصبهبذ، عربی شده از سْپهبد،
  5. البابونج، معرب بأبونه (بابونَگ)،
  6. البادزهر از پادزهر
  7. الباذق، معرب از باده،
  8. البارة، و بهره معرب از پاره.
  9. البارجاه، معرب از بارگاه،
  10. البارباء، معرب از بوربا،
  11. الباز، بمعنی الصقر، معرب باز = عقاب.
  12. الباشق، معرب باشه، عقاب.نوعی شاهین. شاهین در زبان عربی نیز بدون تعییر بکار می رود.
  13. باطیه = بادیه(کاسه)
  14. البالانی، معرب پالانی،
  15. البخت،= شانس
  16. البد، بمعنی الصنم، معرب بت.
  17. البردج، معرب برده،
  18. البرق، معرب بره، وهو الحمل..[۲۸]
  19. البستان، معرب از بوستان،
  20. البطن معرب از بت، وهو معروف، سواء فیه عند العرب صغار الإوز وکباره، کما قال ابن جنی.
  21. بغداد، معرب باغ + داد، أو بغ + دان،
  22. البلور، معرب بلور.
  23. البنفسج، معرب از بنفشة، مالک بن الریب التمیمی:عجبت لعطار أتانا یســـومنا
  24. البیدق، معرب پیاده،الفرزدق:منعتک میراث الملوک وتاجهم وأنت لدرعی بیذق فی البیــاذق.
  25. البیمرستان، مرکب من بیمار، مریض، وأصل اشتقاقه بی، بدون + مار، عقل.-
  26. التبان، معرب از تنبان، سروال القصیر.
  27. التجاورة و التاجر، معرب تاجور أو تاج بر، قال عدی بن زید:

بعــد بنـــی تبــع تجـــاورة- قد اطمأنت بهــا مرازبهـــا.

  1. التاختج والتخت، معرب تخت وتخته، وهو فی الأصل اللوح ثم صار یستعمل للعرش والسریر.
  2. استاذ=استاد [۱۹]
  • التخریص وهو بنیقة الثوب أو الدرع، معرب تبریز، کما فی القاموس ویقال بالدال، قال الشاعر:

قوافــی أمثـــالا یوسـعــــــن جلــــــــــــده- کما زدت فی عرض القمیص #الرخارصا

  • التباشیر، معرب تباشیر، أی مثل اللبن، والمراد بها بیاض الصبح، کما فی العربیة تباشیر الصبح.
  1. التخم.[۲۹]
  2. التدرج، وهو الدارج، معرب تدور.
  3. الترهات، فوجدک راه، بمعنی طریق صغیرة والمراد بها الاباقیل.
  4. الثوث، معرب تود، وهو الفرصاد.
  5. التوتیاء، حجر یکتحل به، معرب توتیا.خاکستر-[۳۰]
  6. التیر، معرب، تیر /ستون.
  7. جادة الطریق: معرب جاده، وهی العظیمة المفتوحة من الطرق.
  8. الجاموس، معرب گاومیش، (گاو: بقرة، ومیش: نعجة).
  9. الجام، معرب جام.
  10. الجربان، معرب گریبان ، وهو جیب الدرع، قال جریر:

إذا قیل هذا البین راجعت عبرة - لها بجربــان البنیقـــة واکــــف.

  1. الجرذق، معرب گرده، نان تافتون
  2. الجرم، معرب گرم.
  3. الجل، معرب گل، و جلاب معرب گلاب (برای مثال از عائشة نقل است "کان إذا اغتسل من الجنابة دعا بشیء کالجلاب".)[۳۱]
  4. جزاف = گزاف
  5. طازج = تازه
  6. عسکر = لشکر
  7. خندق من کندگ.

رابرسازی بر پایهٔ واژه‌های بیگانه رایج

اباء: سرپیچیدن،سرکشی کردن، نافرمانی کردن
اباطیل: چرند ها، بیهوده ها
ابتدا: نخست، آغاز، پیش درآمد
ابتدایی ترین: ساده ترین
ابتلاء: دچاری، گرفتاری
ابتلاع: فروبردن
ابتهاج :
ابتکار: نوآوری
ابد: جاودان
ابداع: آفریدن؛ نوآفریدن، آفرینش
ابدال: تاخت زدن
ابد الدهر: جاوید، جاویدان
ابدیت: همیشگی , بی پایانی , جاودانگی
ابراز: آشکارکردن
ابرام: پافشاری، استوار کردن
ابریق: آبریز، آبشخور، آفتابه
ابطال: ناچیز کردن، بیهودگی
ابطال: پهلوانان، دلاوران
اِبعاد: راندن، گردانیدن
اَبعاد: دوری ها, اندازه ها
ابقاء: ماندن، پایدار گذاشتن
ابکار: دوشیزگان
ابلق: سیاه و سفید، دورنگ، خلنگ، ابلک
ابله: گول، ساده مرد، بی خرد، سبک سر
ابلیس: اهریمن
ابن سینا: پور سینا
ابوالهول: هراس انگیز، ترس آور
ابهام: پوشیدن، تاریکی، گنگی
ابهت: بزرگی، بزرگواری
اتباع: شهروندان
اتحاد: همبستگی، یگانگی، یکدلی، پیوستگی
اتساع: گستردگی، فراخ شدن
اتصاف: نشان پذیری، ستوده شدن
اتصال: پیوستگی، پیوست، پیوندیدن
اتفاق: رخداد، رویداد , پیشامد
اتفاق افتاد: رخ داد، روی دادن
اتفاق افتادن: رخ دادن
اتفاقات: رویدادها
اتفاقاً: ناگهانی، یکباره, شانسی , شانسکی
اتکاء: دلگرمی، لمیدن ,پشتگرمی , وابستگی
اتلاف: نیست کردن، برباد دان، کاستن
اتمام: سپریدن، انجام ,پایان
اتهام: بدنامی
اتوماتیک: خودکار
اتومبیل: خودرو
اثاث: رخت و پخت، رخت خانه
اثاثه: رخت خانه
اثبات: پابرجا کردن,
اثر: پرتو، نشان، نشانه, ردپا
اِثقال: گران بار کردن، سنگین ساختن
اَثقال: بار های گران
اِثمار: میوه دارشدن، توانگر شدن
اَثمار: میوه ها
اثناء: هنگام
اثیر: آتش
اثیم: گناهکار، بزه کار
اجابت: برآوردن، پاسخ دادن
اجاره: کرایه
اجازه: دستور، پروانه، فرمان,رخست
اجبار: واداشتن، زورکردن, زورکی
اجتماع: گردآوری , همایش
اجتناب: دوری , پرهیز
اجتناب ناپذیر: پیشگیری ناپذیر ,خواه نا خواه
اجتهاد: کوشیدن، کوشش، استادی، هنرپروری
اجحاف: زورگویی کردن، دست درازی کردن، ناهنجاری, بیداد , بیدادگری
اجداد: نیاکان، پدران
اجرام: توده ها، پیکرها
اجرت: دستمزد، پاداش ,کاربها
اجزا: تکه ها، پاره ها
اجساد: تن ها، لاشه ها
اجسام: کالبد ها,چیز ها
اجل: مرگ
اجل: بزرگ تر، بزرگوار تر
اجلاس: نشانیدن، نشست
اجلاف: فرومایگان
اجلال: بزرگ داشتن، شکوهمند
اجماع: گرد آمدن, همایش
اجمال: فشرده کردن، بریده کردن
اجمالاً: به کوتاهی
اجناس: کالاها، گونه ها
اجنبی: بیگانه
اجیر: مزدور، مزدبگیر
احاطه: فراگرفتن
احترام: ارج، گرامیدن، بزرگداشت
احتذار: دوری کردن، پرهیز کردن
احتراز: کناره گیری کردن، رمش، دوری جستن
احتراق: سوختن، برآفروختن، آفروختگی
احترام: گرامیدن، بزرگداشتن، ارج، پاس داشتن
احتساب: سر بسر گرفتن، بشمارآوردن
احتشام: شکوهیدن، بزرگی، شگرفی
احتضار: جان سپردن، جان کندن، دم مرگ
احتقار: کندن، کاویدن
احتکار: اندوختن، بنداری کردن، انبارداری
احتمال: شکیبیدن، بردباری، شایستن، گمان کردن
احتمالاً: شاید - چه بسا
احتیاج: نیاز، دربایستن، بیچارگی
احتیاط: پروا، دوراندیشیدن، سنجیدگی، پایش
احد: یکتا، یگانه، یکی، گرد
اِحداث: پدید آوردن، نو کردن
اَحداث: پیش آمدها، پدیدآمده ها، نوآمدگان
احدی: هیچکسی، یکی
احرار: آزادگان، آزادان
احراز: استوار کردن، پناه دادن
احزاب: گروه ها، دسته ها
احزان: اندوه ها، اندوهان
احساس: دریافتن، دانستن، پرماسیدن
احسان: نکویی، نکوداشتن، خوبی
احسب: به نژاد، نژاده تر
احسن: کلان، نبکوتر
احسنت، براوو یا باریکلا: آفرین، به به
احسن الخالقین: نیکوترین آفرینندگان
احشاء: اندرونه ها
احشام: ستوران، چارپایان
احصاء: شمردن، آمار، آمارگرفتن
احصاییه: آمار، شمار
احضار: خواندن، خواستن
احضار کردن: فراخواندن
احق: سزاوارتر، راست تر
احقاد: کینه ها
احقاق: دادرسی، دادگری
احقر: خوارتر، پست تر
احکام: فرمان ها، دستور ها
احمد: ستوده تر
احمر: سرخ
احمق: منگ، ساده مرد، کانا، پفیوز
احور: ساه چشم
احول: کج بین، لوچ، دوبین
اِحیاء: تازه داشتن، زنده کردن، زنده داشتن
اَحیاء: زندگان، تیره ها
احیان: زمان ها، هنگام ها
احیاناً: شاید، گهگاهی
اخ: برادر، دوست، همنشین
اخاذی: زورگیری
اخبار: تازه ها، آگاهی ها
اختتام: انجامیدن، بپایان بردن، بسر رسیدن
اختراع: نوآوری، نوکاری، آفریدن
اختصار: کوتاهی، کوتاه
اختصاص: برگزیدن، گزین کردن، وابستگی
اختفاء: نهفتن، پوشیدن، ناپدیدگی
اختلاس: ربودن، دزدی کردن
اختلاط: درهمی، درآمیختگی، آمیزه
اختلاف: دوگانگی، ناسازگاری، دویی، کشمکش
اختلال: پریشانی، نارسایی، نابسامانی
اختناق: خفقان - خفگی - فشار - تنگنا، خپگی
اختیار: پسندیدن، برگزیدن، گزین کردن، کمر بستن
اخذ: دریافت، گرفتن
اخراج: بیرون کردن، بیرون فرستادن،برکنار کردن
اخروی: آن جهانی
اخص: ویژه، گزیده تر
اخطار: هشدار، آگاهانیدن، آگاهی
اخطارسابق: پیش آگهی
اخفاء: پوشیدن، پوشانیدن، نهفتن
اخلاص: یکرنگی، پاکدلی، بی آلایشی
اخلاف: جانشینان، بازپسینیان،بازماندگان
اخلاق: خوی ها، منش ها
اخلال: بهم زدن، دهم و برهم کردن
اخوت: برادری
اخوی: برادر
اخیر: تازه، پسین، بازپسین
اخیرالتأسیس: نوبنیاد - نوساز
اخیرا: به تازگی
اداء: گزاریدن، گزاردن، پرداختن
اداره: گردانیدن
ادامه: پیوسته، پیوستگی
ادب: دانش، فرهنگ، نزاکت
ادرار: پیشاب
ادراک: پی بردن، دریافتن
ادله: راهن%
نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.