گروههای آموزشی متوسطه نظری ومهارتی

گروههای آموزشی متوسطه نظری ومهارتی

این وبلاگ به معرفی فعالیت ها واخبار گروههای آموزشی متوسطه نظری (راهنمایی ومتوسطه) و مهارتی (مراکزفنی ) می پردازد.
گروههای آموزشی متوسطه نظری ومهارتی

گروههای آموزشی متوسطه نظری ومهارتی

این وبلاگ به معرفی فعالیت ها واخبار گروههای آموزشی متوسطه نظری (راهنمایی ومتوسطه) و مهارتی (مراکزفنی ) می پردازد.

یعقوب لیث صفار

باتشکر از دانشنامه ویکی پدیا:

یعقوب پسر لیث در روستای قرنین در سیستان به دنیا آمد. لیث پدر یعقوب در سیستان شغل رویگری داشت. اوچهار پسر بنام‌های یعقوب و عمرو و علی وطاهر داشت. سه نفراز پسران لیث حکومت کردند اما دوره حکومت آنان چندان نپایید. یعقوب نیز در آغاز مانند پدر رویگری می‌کرد و هرآنچه بدست می‌آورد به دوستانش ضیافت می‌کرد. چون به سن رشد رسید عده‌ای از عیّاران او را به سرداری خود برگزیدند.

در سال ۲۳۷ که طاهر بن عبدالله در خراسان حکومت می‌کرد مردی از اهل بُست به‌نام صالح بن نصر کنانی بر سیستان چیره شد و یعقوب به خدمت وی در آمد. طاهر که مردی با تدبیر بود صالح بن نصر را از سیستان براند و پس از وی درهم بن نصر (یا نضر) خروج کرد و سیستان را تصرف نمود و سپاهیان طاهر را از سیستان براند. درهم که نتوانست از عهده‌ای سپاهیان برآید یعقوب را سردار سپاه خویش تعین کرد. سپاهیان چون ضعف فرماندهی درهم را دیدند از فرماندهی یعقوب اسقبال نمودند.

پس از چندی والی خراسان با تدبیر درهم را اسیر کرد و به بغداد فرستاد، او مدتی در بغداد زندانی بود بعد آزاد گردید و به خدمت خلیفه در آمد. درین زمان است که کار یعقوب نیز بالا می‌گیرد او به دفع خوارج می‌رود. یعقوب چون مردی با تدبیر و عیار بود تمام یارانش از وی چنان فرمانبرداری می‌کردند که برون از تصور بود. یعقوب بعد ار ضبط سیستان رو به خراسان نهاد ولی چیزی نصیبش نشد. باز بار دیگر در سال ۲۵۳ رو به خراسان نهاد. این بار شهرهای هرات و پوشنگ را بگرفت و از آنجا رو به کرمان نهاد و گماشته حاکم شیراز در کرمان را بگرفت. پس از آن رو به شیراز نهاد با حاکم فارس جنگیده و آن را نیز بدست آورد. یعقوب بعد از واقعه چند نفر از طرفداران خود را با پیشکش‌های گرانبها نزد خلیفه بغداد فرستاد و خود را مطیع خلیفه اعلان کرد.

یعقوب در سال ۲۵۷ باز به فارس لشکر کشید و خلیفه المعتمد به وی پیغام داد که ما ملک فارس را به تو نداده‌ایم که تو به آنجا لشکرکشی کنی. المؤفق برادر خلیفه که صاحب اختیار مملکت بود پیامی نزد یعقوب فرستاد مبنی بر اینکه ولایت بلخ و تخارستان و سیستان مربوط به یعقوب است. یعقوب نیز بلخ را تصرف نموده متوجه کابل شد والی کابل را اسیر و شهر را تصرف نمود. پس از آن به هرات رفت و از آنجا به نیشاپور و محمد بن طاهر حاکم خراسان را با اتباعش اسیر و به سیستان فرستاد و از آنجا روانه طبرستان شد تا در آنجا با حسن بن زید علوی بجنگد. حسن درین جنگ شکست خورد فرار نمود و به سرزمین دیلمان رفت. یعقوب از ساری به آمل رفت و خراج یکساله را جمع کرد و روانه دیلمان شد، در راه در اثر بارش باران عده زیادی از سپاهیانش کشته شده و خود مدت چهل روز سرگردان می‌گشت. یعقوب پیامی نزد خلیفه فرستاد مبنی بر اینکه طبرستان را فتح کرده حسن را منزوی ساخته‌است به امید اینکه مورد نظر خلیفه واقع گردد. اما خلیفه حکمی را توسط حاجیان به خراسان فرستاد که چون وی از حکم ما تمرد کرد و به حکومت سیستان بسنده نکرد او را در همه جا لعن کنند.


 نخستین شهریار ایرانی پس از یورش تازیان


یعآرامگاه یعقوب لیث صفاری، رویگر زاده سیستانی، در روستای شاه‌آباد

در ده کیلومتری دزفول



عقوب مخالف چیرگی اعراب بر ایران بود و همه جا آنها را تازیان ستمگر  می نامید از حضور آنها در کشور پهناورش رنج بسیار می برد. یعقوب لیث سپهسالار لشکر صالح دلاوریهای بسیاری از خود نشان داد و همین موجب شد مردم دوستدارش باشند. پس از مدتی صالح کنار رفت و« درهم » جای او را گرفت مردی که به محبوبیت یعقوب در بین مردم حسادت می کرد و حتی چندین بار در صدد کشتن جوانمرد سیستان بر آمد. یعقوب از این اندیشه نامردانه آگاه شد و با یارانش در هم را شکست داد او از سوی مردم به حکومت سیستان رسید.

یعقوب دلاورمردانه جنگید و مخالفین را از سر راه برداشت. به زودی حکومت پارس، کرمان و کابل از آن او شد. زمانی که به حکومت رسید شاعران بسیاری در مدح او شعر سرودند و به پارسی و عربی ستایشش کردند. یعقوب از این کار خرسند نشد بر آشفت آنچنان خشمگین که کسی را یارای رویارویی با او نبود. خشم یعقوب به شوند (به دلیل) آن نبود که چرا درست ستایش نشده نه، او ناراحت بود که چرا یک پارس باید به عربی سخن بگوید و به زبان تازیان شعر بسراید او نمی خواست زبان عربی زبان رسمی ایران زمین باشد.

آن روز 7 دی ماه بود روزی که یعقوب بزرگ مرد پارسی، زبان شیرین مادری را در ایران رسمی کرد و ما پارسی سخن گفتن امروزمان را مدیون تلاش او هستیم. یعقوب به فردوسی و شاهنامه علاقه بسیار داشت و به دوستان نویسنده و شاعر خویش می گفت تلاش کنند تا مردم بیشتر با این شاعر بزرگ آشنا شوند. کار ارزنده او موجب شد پس از 265 سال که زبان عربی زبان رسمی و دیوانی ایران بود پارسی زبان رسمی ما خوانده شود.

دیری نپائید که کابل را گرفت و در سال 262 با معتمد خلیفه عباسی به نبرد پرداخت و بارها او را شکست داد. آخرین بار به گندی شاپور رفت تا سپاهی گرد آورد ولی در آنجا به بیماری قلنج دچار شد. خلیفه که از او می ترسی پیکی فرستاد و به او پیام داد اگر از جنگ دست بردارد امارت خراسان را به او می دهد. ولی یعقوب که آرزوی بیرون راندن اعراب را در سر داشت دستور داد مقداری نان خشک، ماهی و تره در سینی گذاشتند و نزد پیک خلیفه بردند. یعقوب گفت من رویگرزاده ام و خوراکم نان و پیاز است من به فکر حکومت نیستم در پی بازگرداندن هویت ایرانی مردمم هستم ایرانی ایرانی  می ماند و زبانش پارسی. اگر نجات یابم تو را شکست خواهم داد و اگر مغلوب شوم به سیستان باز خواهم گشت. چند روز بعد دلاور سیستان از جهان رفت و آرامگاه او اکنون در ۱۲ کیلومتری جنوب شرقی دزفول در روستایی به نام اسلام‌آباد دزفول یا شاه‌آباد دزفول قرار دارد..